سفر بهاری
سفر به دیار با مشقتی به پیچ های جاده ... کاسکوی همسفر شاهچراغ و کیف جدید هلیا درخت توت درب حیاط پدر بزرگ خانه پدری و آجرهایش که هنوز دستنوشته بابا آب داد خودم بر آن پیداست دیوارهایی که شاهد همه هم و غم ما بود دیواری که اولین قدمهایم را با تکیه به آن برداشتم و اکنون پاره تنم برای اولین بار در آن بازی می کند آخرین تصویر خنده از ته دل هلیا در این سفر ... بعد از این عکس پای دخترم حین الاکلنگ بازی آسیب دید و سفر را بر ما تلخ کرد کاش خنده ات ادامه داشت جان مادر ... باز هم کوتاهی مرا ببخش ...همه چیزت را دوست دارم ...